شماره ٥٢٤: چه غم ديوانه ما از گزند آسمان دارد؟

چه غم ديوانه ما از گزند آسمان دارد؟
که نيل چشم زخم از جاي سنگ کودکان دارد
شکوه خامشي در ظرف گفت وگو نمي گنجد
سخن هر چند سنجيده است هيبت را زيان دارد
به احوال من زير و زبر گرديده مي پرسي؟
زلنگر کشتي دريايي من بادبان دارد
خلاصي نيست ممکن زخمي آن تيغ مژگان را
کجا پنهان شود صيدي که زخم خونچکان دارد
چه افتاده است بلبل سر ز زير پر برون آرد؟
در آن گلشن که هر برگي زشبنم ديده بان دارد
عجب دارم کليد ناله من نشکند صائب
که اين گلزار قفل سختي از گوش گران دارد